مهدیار جانمهدیار جان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

هدیه خدا

سلام بابا

سلام بابایی   مهدیار نازم  از خدا جونم ممنونم                  که چنین دسته  به من داده                                 اخه عزیزم تو هدیه بودی برای ما دوست دارم  .... ...
23 تير 1391

فرنی

سلام مهدیارم   عسلم چند وقتیه به خاطر لثه هات خیلی اذیت میشی بیشتر وقت ها نق میزنی در روز شاید یکی دو ساعت سر حال باشی همین یکی دو ساعتم انقدر شیرین کاری میکنی که همه ی خستگیامو در میبری وقتی میخندی انگار دنیا رو بهم میدن حاظر نیستم خنده هاتو با هیچ چیزی تو دنیا عوض کنم وقتی از خواب پا میشی باهات که حرف میزنیم میخندیو روتو با یه حالت خیلی نازی اونور میکنی بعد از یکی دو ثانیه دوباره نگاه میکنی و چند بار اینکارو تکرار میکنی الهی فدای ناز کردنت بشم من مهدیارم گاهی انقدر قل میخوری که یا میری زیر مبل یا به پایه های مبل برخورد میکنیو گریه میکنی دیروز من آشپز خونه بودم وقتی اومدم تو اتاق دیدم نیستی یه دفعه دیدم ر...
21 تير 1391

تولد دایی

سلام مهدیارم   این روزا زیاد سرحال نیستی ۱۰ روز پیش که گوشت عفونت کرده بود چند روز خیلی حالت بد بود مخصوصا شبها چند شب پشت سر هم از خواب بیدار میشدیو مدام گریه میکردی البته دکتر داروخونه شیوه استفاده از شربت سفیکسیمو اشتباه نوشته بودو دو روز دارویه اشتباهی خوردی الهی فدات شم من که وقتی فهمیدم اولش که کلی گریه کردم به بابا گفتم باید بره اونجا و از دکتره شکایت کنه بابا رفت ولی دکتر شانس اورد شیفت  شب بود من که ازش نمیگذرم خلاصه روزای خیلی بدی بود روز چهارم بردیمت پیش دکتر خودت   دکتر گفت مشکلی برات پیش نمیاد فقط چند روزی بیرون روی پیدا میکنی که همین طورم شد دکتر گفت گوشت سا...
15 تير 1391

گوش درد

سلام مهدیار عزیزم   الهی فدات بشم چند روزه گوشت درد میکنه دیروز بردیمت دکتر گفت عفونت کرده ۲ تا شربت داده با یه قطره (۴/۴/۹۱       ۵ماه و ۶ روزگیت) خیلی بیقراری میکنی همش گوش سمت چپتو میگری آخه گوش سمت  چپت عفونت داره این چند روزه باید بغلت کنم و راه برم تا خواب بری اونم اگه دردت یکم آروم بشه مهدیارم زودتر خوب شو امروز گذاشته بودمت روی پا داشتی نق میزدی  که عمه فاطمه اومد اینجا تا چشمت به عمه افتاد ساکت شدی و همین طور خیره شدی به عمه  عمه کلی باهات حرف زد و تو همینطور خیره شدی بودی البته وقتی عمه  میخواست بره یکم براش خندیدی که هم دل من...
6 تير 1391

پازل

اول از هر چیز  ولادت حضرت علی (ع) را به همه ی باباها تبریک میگم     بابایی من و مهدیار روز پدر رو بهت تبریک میگیم                                       بابایی روزت مبارک       مهدیار نازم الان که این پستو میزارم تو تو بغلمی تا میخوابونمت گریه میکنی از ساعت ۶ بعداز ظهر اینطوری هستی خیلی نگرانتم نمیدونم چرا اینطوری شدی احتمالا جاییت درد میکنه خدا کنه زود خوب شی   گل نازم یک ماه ...
16 خرداد 1391

دمرو

مهدیارم از وقتی وارده ۵ ماه شدی بهتر میتونی اشیا را نگه داری و دستتو به طرف اشیا دراز میکنی   متکاتو راحت تو دستات میگیریو سعی میکنی گوششو پیدا کنیو تو دهنت بزاری ولی اسباب بازی های دیگتو مثل جغجغه و توپ فقط چند ثانیه تو دستت میگیری و کنار دهنت میبری که بخوری ولی از دستت میوفته وقتی صورتمونم میاریم نزدیکت دو تا دستتو طرف صورتمون میاری تا اعضای صورتمونو بگیری چند روزه پیش که ناخن هاتو نگرفته بورم صورتمو اوردم نزدیکت زیر چشممو چنان چنگ گرفتی که جاش تا جند روز بود خیلی هم سوخت گلم چند وقتیه وقتی دستتو میگیریم  سروپاهاتو با تمام قدرتت بلند میکنی تا بلند بشی امروز بعد از چند وقت دمرو خوابوندمت تا دمر شد...
7 خرداد 1391

وکسن چهار ماهگی

سلام خوشملکم   مهدیارم چند روزیه وارده ۵ ماه شدی الهی فدات شم که هرچی بزرگتر  میشی  با  نمک تر میشی   گلم چهارروز پیش (۱/۳/۹۱) واکسن چهار ماهگتو زدیم فقط وقتی واکسنو زدن گریه کردی یه دقیقه بعدش آروم شدی روز اولم خیلی خوب بودی اصلا گریه نکردی خدا روشکر مثل واکسن دو ماهگیت نبود روز دوم و سوم یکم نق زدی ولی در کل خوب بودی   عسلم دیشب عمه مامان از مکه اومده بود ما هم رفتیم خونشون تو برای اولین بار قدم برداشتی البته دو سه ماهه که بودی وقتی نگهت میداشتیم قدم برمیداشتی ولی  از وقتی توان بدنیت بیشتر  شدو تونستی وزنتو رو پاهات تحمل کنی دیگه  ...
3 خرداد 1391

کچلی

سلام مهدیارم     دیشب بابایی کچلت کرد خیلی با نمک شدی(شب ولادت حضرت زهرا) بابایی دستت درد نکنه   امشب من و بابا و تو رفتیم پارک برگشتنی صدای اذون میومد تصمیم گرفتیم  بریم مسجد من یکم اضطراب داشتم آخه تا حالا مسجد نبرده بودمت می ترسیدم وسط  نماز گریه کنی خیلی خوب بودی اصلا گریه نکردی ولی چون کولر روشن بود و بادشم مستقیم رو تو بود ۳  رکعت و خونده نخونده اومدیم بیرون ترسیدم سرما بخوری راستی دو روز پیشم تولد من بود تولدم مبارک  هوراااا بابا امسال دوتا کادو خریده بود یکی از طرف خودش یه شال خیلی خوشگلم از طرف تو حسابی تو زحمت افتاد ...
24 ارديبهشت 1391

خندیدن

سلام مهدیارم   خوشملم از وقتی ۳ ماهت تموم شده و وارد ۴ ماه شدی خیلی  با نمک ترشدی قبلا فقط وقتی تکونت میدادیم بلند می خندیدی ولی ۴ شب پیش خونه مامانی وقتی باهات حرف میزدم بلند می خندیدی (۹۱/۲/۸ دقیقا ۳ ماه و ۱۰ روزگی) من و بابا و مامانی کلی ذوق کردیم الان دیگه قشنگ با دقت بهمون نگاه میکنی و وقتی باهات حرف میزنیم گوش میدی و با صدای بلند جواب میدی  با تمام انرژیت میگی آوو آوو اوو   عسلم ۶ روز پیش روز شهادت حضرت فاطمه (س) آقاجون اینا آش پختن   نذر مهدیارمون بود بابایی هم صد هزار تومان نذر کرده بود منم سفره حضرت ابوالفضل که ۵ روز پیش خونه ی مامانی نذر...
13 ارديبهشت 1391

برگشتن

مهدیارم امروز برای اولین بار تونستی همین طور که خوابیدی برگردی   هوووووووورررررررررررااااااااااااااااااااااااا   دقیقا ساعت یکه ظهر خونه ی خودمون پیش من و مامانی و عزیز (۹۱/۲/۱۲        ۳ماه و دو هفتگی)  
12 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد